پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 9:53 ::  نويسنده : davood

 



 

بعد از مدت ها دوری از نوشتن امروز پس از یک خواب آرامبخش آخر هفته ای ! فرصتی شد تا با فراق خاطر دست به قلم بشم .

موضوع صحبت امروزم و تمامی جملاتی را که قرار است در ادامه بیاورم را در همین ابتدا با یک جمله بیان میکنم : ما با انجام کارها , بیشتر یاد میگیریم تا مطالعه بیشتر

 

.....



ادامه مطلب ...


17 شهريور 1389برچسب:, :: 17:55 ::  نويسنده : davood
با سلام ،‌ به درخواست شما مبني بر اينكه داستان كوتاه هم در وب قرار دهيم  ، به همين دليل از شما درخواست داريم كه قسمتي اندكي از داستان خود را به همراه شماره تلفن خود را در بخش نظرات همين پست به صورت خصوصي براي نويسنده قرار داده ، تا با شما تماس گرفته و در صورت تاييد شما ، داستان خود را از طريق ايميل يا آدرسي كه به شما داده مي شود ، فرستاده ، در انجمن نقد شده و در اين وب گاه قرار بگيرد ، و اصل داستان به همراه نقد آن براي شما ارسال شود .

با تشكر

مدير انجمن نويسندگان جوان دزفول « داوود نجف زاده »

 



2 شهريور 1389برچسب:, :: 15:35 ::  نويسنده : davood



اوج  تنهايي

بگير با دستاي پاكت دستمو تو مي توني                 نگاهم كنم با چشماي خيست منو تو ميتوني

بگيراز ميون راهم ، چشماي پر از دردو               بيا تا كم كني از من ، اين جاده بي راهو

قرار روزگار اين نيست بزاره اين همه ابري             ببار توي فصلي كه ميبينه اين همه سختي

غروب تلخي  عشقو رها كن تو ميتوني                    ببين نيمه شيرين رؤيامو تو ميتوني

نزار كه درياي عشقت بسوزه تو بيداري             دعا كن كه با همون دستي كه ميبينم تو بيداري

تو كه قلبت ميتپه با اين يكرنگي                          بيا با سايبوني كه بگيره اين دلتنگي

كاش مي مردم و نمي ديدم بارون سختي              مي خوام بگيرم از دل عالم شروع سردي 

دام ديگه نميتونه ببينه مثل اون روزا            مي خواد بشنوي حرفا ميون سختي روزا

چرا نيستي كنار من ميون نااميدي ها                     تموم دل مي ترسه از اين جدايي ها 

بزار بي من بمونن اين راههاي پر سختي             بيا مثل همون بارون كه مي ريزه روي خشكي

خبرم كن از اون روزي كه مياره عطر تورو              ميخوام هرگز نباره اشك از چشم تو    

بگو به موجهاي دريا تموم اميال دنيا           خبر مي دن با عشقي كه مياد از موجهاي دريا

چرا لبخند آدمها تااين فاصله تنهاس           مي دونستم كه اين غمها همون راه و رسم دنياس

نمي دونم چقدر بايد ميون اين تپش  باشم                  بگو قراره تا كي به دور از روشني باشم

 

با سلام : يه سبد گل تقديم به تموم دوستان عزيزم ، اميدوارم كه از اين اثر جديد و نو راضي باشين و از اونجايي كه من علاقه فراواني به اشعار زيباي شاعر ارزشمند كشورمون دكتر افشين يدالهي دارم سعي كردم با مرور شعرهاي گذشته و حال او ذهنم رو به سبك و جهت او نزديك كنم ، اميدوارم كه تا حدي موفق بوده باشم . هميشه لازمه پيشرفت آدم فقط فكر و توانايي هاي خودش نيست . لازم مي دونم از دوست خوبم اقاي داوود نجف زاده نويسنده جوان شهرستان دزفول و برادر خوبم مچتبي بهرامي منش تشكر كنم به خاطر حمايت هاي بي دريغشون !

                                                                خاك پاي همه شما

                                                                                    مهندس علي بهرامي منش



می دانست نباید بیاید ، استادش به او اخطار کرده بود ، ولی می بایست دوستش را پیدا کند ، پشت بوته ای مخفی ماند ، صدای خرد شدن برگ ها آمد ، اندکی جسارت به خرج داد و سرش را از گوشه ای از بوته بیرون آورد ، دوباره همان صحنه ای را دید که قبلاً یکبار دیده بود .

مردی که دستانش را به حالت دعا رو به آسمان کرده بود ، اینابار او سایه ای نبود ، بلکه واقعی بود ، ولی پشتش به علی بود . علی می بایست فرار کند و از آنجا برود ، زیرا می دانست که مرگ در چند قدمیش ایستاده بود .

آهسته از پشت بوته بیرون خزید ، می خواست بدود ، ولی اینطور او می فهمید ، آهسته و دولادولا چند قدم برداشت ، کمی به سرعتش افزود ، نگاهی به پشت سرش انداخت ، مرد آنجا نبود ، الان بهترین موقع برای دویدن و به سرعت از آن مکان دور شدن بود ، سرش را برگرداند و در ده متری خودش آن را دید ، مرگ رسیده بود !!



14 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 17:47 ::  نويسنده : davood
سلام 

واقعاْ ببخشید آقای ... واقاْ نظراتتون عالی بود . ممنون که این قدر با دقت ایرادامونو بهمون گفتید .دستتون درد نکنه .

انشاءا.. دیگه تکرار نمی شه .



14 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 17:46 ::  نويسنده : davood
سلام و خسته نباشید : می خوام اعضای انجد رو بهتون معرفی کنم :

1 - اقای عظیم محمود زاده            روانشناس و نویسنده محبوب شهرستان و استان 

2-  داوود نجف زاده                     دانشجوی رشته گیاه پزشکی دانشگاه آزاد دزفول 

3- حجت تمیشه                        دانشجوی رشته زمین شناسی داشنگاه شهید چمران اهواز

4- علی بهرامی منش                 دانشجوی رشته صنایع غذایی داشنگاه آزاد شوشتر

5 - علی محمدی مهر                  دانش آموز کاردانش رشته کامپیوتر 

6- محمد آبک                            دانش آموز پیش دانشگاهی رشته علوم تجربی

7- فرهاد طحان نژادیان                دانشجوی فقه و حقوق اسلامی داشنگاه اصول دین دزفول

و بقیه افراد که اونا رو هم توی جای خودشون می گم .



14 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 17:44 ::  نويسنده : davood
فرصت

به فرصت برسون ، زندگیم بی تو محاله

دوای درد ما آدما ، یه قطره باران بهاره

فرصت انگار به ما لحظه ی دیدنمو نمیده

به اوج باورم شوق پرواز نمی ده

بیا با یان امدی که دستا رو بگیری

از دل ما آدما غصه و غم ها رو بگیری

رهی داریم سرشار تب تو

دلی داریم هموار از ره تو

بزار بدونن فرصتِ بودنم تو بودی

تا ابد باران شکفتنم تو بودی

فرصت ، برسون ما رو تا بی نهایت

چه سخته گفتن حرف دلا از این حکایت

با طلوغ فرصتم لحظه ها رو ورق زدم

از اولو تا آخرش حرف دلو صدا زدم .

" بیایم به فرصت اجازه دهیم تا چترش را در زندگی ما آدما باز کند ، باید تو زندگی همه ی فرصت ها رو باور داشت . "

با آروز توفیق برای همه «علی بهرامی منش »




14 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 17:44 ::  نويسنده : davood
عاشق دیدار

عاشقم عاشق دیدن تونه چیز دگری

جور دیدنت من نتوانم کشیدش راه دگری

همه عمر خواب بینم خواب دیدار

دلی دارم دلی محتاج دیدار

زغم نیامدنت همه جا گویم و نالم

به دلم همش گویم خواهد آمد دلم

منتظر دادرس دنیا مانده ام

منتظرت ماندهام ای منتَظَرم

" مانده ام تا باز شود آخرین پنجره ی خدا ، تا طلوع کند آرامش دنیا "

« شاید این جمعه بیاید ،شاید»


علی بهرامی منش




14 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 17:43 ::  نويسنده : davood
خسته نباشید ، بزودی می خوایم  یه مصاحبه ای رو با آقای محمود زاده یکی از نویسندگان برتر استان انجام بدیم ، لطفاً منتظر باشید .



نوع داستان : علمی تخیلی

آن روز بدون هیچ اتفاقی به پایان رسید ، و صبح روز بعد سروش و علی با هم به سمت آن کتاب فروشی که علی آدرسش را می دانست می رفتند ، که ناگهان سروش گفت :

« اون چیه ؟! »

« کدوم ؟! »

و سپس سروش با انگشتش آن طرف خیابان را نشان داد . درست جنب خیابان فرعی آن طرف خیابان یکی از لوله های قدیمی آتش نشان ها که آنها در مواقع اضطراری شیلنگ های خود را در آن می کردند تا آب به درونشان بیاید ، از آن آب بیرون می آمد و زمین خیس بود ، ولی مگر جایی آتش گرفته بود ، علی هم که متوجه شده بود ، گفت : « بریم ببینیم چی شده ؟ »

سروش هم گفت : « بابا اونجارو آب گرفته ! »

« چه عیبی داره ، مگه از توی آب رد بشی چیزیت می شه ؟! »

و سروش هم سرش را تکان داد و با هم به سمت خیابان حرکت کردند .

زمین خیس بود و آنها می بایست از داخل آب رد بشوند . سروش پایش را در آب گذاشت و کمی کفش هایش خیس شد و به دنبالش علی ...



14 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 17:42 ::  نويسنده : davood


کامل خودتونو معرفی کنید ؟

- عظیم محمود زاده هستم ، کارشناس روان شناسی و کارمند آموزش و پرورش با سابقه 20 سال .

تعریفتون از یه نویسنده جوون چیه ؟

- نویسندگی کاریه که باید از نوجوانی آغاز بشه ، چون کار نویسندگی احتیاج به تخیل بالا داره و تخیل هم مربوط به سنین جوانیه و یک نویسنده باید تلاش و کوشش خودشو از سنین جوانی آغاز کنه و بنده هم همین کار رو کردم ، ولی به هر حال شروع نویسندگی باید از جوانی باشد .

اما جان کریستوفر شاید به جرئت بگم که دیگه پیرمرد بود که کار واقعی شو شروع کرد ؟

- می شه از بزرگسالی هم شروع کرد ، اما در جوانی تخیل قوی تره و برای اموری مثل داستان نویسی مثل شعر ، مثل کارهایی که نیاز به تخیل و نوآوری دارند در جوانی بهتره ، اما این دلیل به این نمی شه که کسی از سنین بالاتر شروع کنه ، از سنین بالاتر هم می شه شروع کرد ، اما امتازی که جوانی داره اینه که مسایل نو و بدیع به ذهن آدم می رسه ، ذهن تازه تر و جوانتره و تخیل هم قوی تره و به این دلیل می شه گفت که جوانان از موفقیت خاصی می تونن برخوردار باشن .

ویژگی یه نویسنده جوون چیه ؟

- اول مطالعه زیاد ، باید شخص ابتدا مطالعاتشو از هر کتابی که علاقه منده و می خوا کارشو شروع کنه و به نوع موضوع نوشتش مربوط می شه باید مطالعه کنه ، مسأله بعدی تجربه است ، چون جوان تجاربش کمه ، باید تجربه کنه ، تجربه هم با جند تا مسأله هست ، یکی با سفره ، باید بگرده ، ببینه ، باید با اقشار مختلف جامعه سروکار داشته باشه ، باید همه رو بشناسه ، این شناخت اجتماعی باعث بالا رفتن تجربه می شه . سفر کردن باعث بالا رفتن تجربه می شه . دیدن فیلم نوعی تجربه است ، مطالعه هم چندین مساله هست : یک نوع کطالعه چند کتاب است ، روش های دیگری در مطالعه هم وجود داره ، از جمله رفتن در اجتماع و دیدن مسایل اجتماعی ، تفکر در آیات انفسی و افاقی یعنی در درون و بیرون انسان که بیرون اسنان همون طبیعته . مطالعه کتب اسمانی ، مطالعه افکار و نظرات دیگران اینها همه مطالعه هست .

بهترین نویسنده ای که ازش کتاب خوندید ؟

- اول بهترین کتابی که خوندم همون جور که می دونید قرآن بوده که واقعاً نکات زیادی ازش یاد گرفتم و راه گشا بوده در تفکر و نوشتنم . بهتریم کتابای دیگه هم می شه گفت از یه نویسنده هندی بود ، کتابی به نام اسرار تن آدمی ، کتاب جالبی بود ، کتاب شفای زندگی از لوئیز هین خوندم خوب بود . به سوی شادکامی از آنتونیو رابینز جالب بوده . کتابای دکتر علی شریعتی رو می پذیرم و می پسندم و بهترین نویسنده در نظر من همون دکتر علی شریعتیه ، در کل هم بهترین کتابی که خوندم کتاب هبوط از دکتر شریعتی بوده .

خیلی خوب ، در آینده دوست دارید چه کتابی بخونید ؟


- والا کتابای زیادی هست که می خوام بخونم ، شاید بیش از 50 تا کتاب جدید خریدم که می خوام بخونم ولی فرصت نشده چون یکی دو تا که نیست .

بهترینشونو بگید ؟

- ببین هیچ وقت نمی شه بهترین گفت .

از بین اون 50 تا کدومشونو بیشتر علاقه دارید و زودتر می خواید که بخونیدش ؟

- فرصت داشته باشم یکی از کتابای بسیار زیبا و جالب و علمی که در زمینه طب هست یه بار خوندم و دوباره می خوام بخونمش ، اون کتاب قانون ابوعلی سیناست .

الحاوی رو چی ؟ خوندید ؟

- الحاوی رو پیدا نکردم ، ولی یه جاهایی آدرس دادن که باید برم بگیرم ، و قطعاً تو برنامم هست که بخونمش .

دوست دارید در آینده چه کتابی بنویسید ؟

بیشتر من الان در زمینه تن و روح و جسم آدمی دوست دارم کار کنم ، می شه گفت : پزشکی ، روانشاسی ، اما کتابایی که در دست اقدام دارم و دوست دارم تکمیلشون کنم یکی درمان بدون دارو هست که در زمینه درمان جسم بوسیله مسایل و روش هایی غیر از دارو یعنی روش های زندگی که این رو دوست دارم تکمیلش کنم ، یکی دیگه هم از کتابایی رو که دوست دارم بنویسم و هنوز فزصت نشده در موردحکمت زندگی هست یا معنای زندگی که این رو هم به زودی آماده می کنم و خواهم نوشت . یعنی کامل در ذهنم هست و می خوام تکمیلش کنم و بنویسمش .

اگر کمی به عقب برگردیم ، دلتون می خواد کدوم کتابتون اصلاح کنید یا اصلاً ننویسیدش ؟

من هیچ کتابی نیست که نخوام ننویسمش ، همه نوشتهامو قبول دارم .

چرا ؟

- چون تا مطمئن نشدم و به نتیچه ای نرسیدم ، ننوشتم ، وقتی کاملاً مطمئن شدم ، و به نتیجه رسیدم نوشتم و دوست داشتم همه بخونن و بمونه .

یه سوال دارم درباره یکی از کتابایی که تو انجمن دربارش بحث شده ، می خوام ازتون بپرسم و شما نظرتونو بگید ؟

- بفرمایید .

فکر کنید خودتون با یکی از دوستان صمیمی تون که از برادر به شما نزدیکتره ، وارد یه دنیایی جدید بشید ، طوری که تا حالا تا دیروزش فکر می کردید همچین دنیایی وجود نداره ، حالا وارد این دنیا شدید ، چی کار می کنید ؟

- تجربش می کنم .

می ترسید ! ؟؟؟

- چیزی نیست در این دنیا که انسان ازش بترسه ، نباید انسان از هیچ چیزی بترسه ، فقط بحث اینه که ترس ها رو باید پاک کرد ، باید بهشون غلبه کرد ، آنچه در زمینه ترس های آدمی هست شاید ما بتونیم تقسیم بندیشون کنیم ، 7 تا یا مثلاً 8 یا 6 تا در این حد وجود داره . یکی ترس از تاریکه - ترس از مرگ - ترس از تصادف - ترس از بیماری - ترس از موجودات خیالی و نامرئی و در مجموع ترس از دست دادن شغل و زن و اقوام و همه اینها جزئشون می شه . کار ما در این دنیا غلبه به این ترس هاست . حالا ترس از تاریکی ممکنه در کودکی زیاد باشه ولی در جوانی کمتر بشه و پاس بشه ، اما در جوانتری ترس های جدیدتری هست که اینها باید یکی یکی پاس بشه . ولی در آخر ترس از مرگه که اگه کسی به اون غلبه کنه هر کاری می تونه بکنه .

الگوتون تو نویسندگی کی بوده ؟

- در زمینه تفکر الگوی اصلی من دکتر علی شریعتی بوده و در زمینه مسائل روانشناسی آنتونیو رابینز استفاده کردم - وین دایر و در زمینه طب و مسائل پزشکی هم از ابوعلی سینا زیاد استفاده کردم و در هر زمینه ای می شه گفت یک الگو داشتم و در زمینه شعر و ادبیات از مرحوم دکتر قیصر امین پور الگوم بوده و استفاده کردم . از دیگر همشهری هایمان که در زمینه داستان کار کرده دکتر مهدی رضا بدلی یا پور رضاییان استفاده کردم . اینها الگوهای من بودن .

سه تا کلمه می گم دوست دارید چه رنگی باشن ؟

- 1 ) شعر : زرد * 2) داستان کوتاه : بنفش * 3) رمان : قرمز

اولین کلمه یا چیزی که بعد از گفتن این کلمه ها به مغزتون می رسه رو بگید ؟

1) کتاب : دوست داشتنی

2) زندگی : زیبا * 3) عظیم محمود زاده : آدم پر کار و علاقه مند به نوشتن .

4) نویسنده : باید اهل مطالعه باشه .

5) انجمن نویسندگان جوان دزفول : باید کارشو شروع کنه و

نظرتون درباه انجمن چیه ؟

- بسیار خوبه ، انجمن نیاز جوانان هست و برای نوشتن ، برای اینکه دور هم جمع بشن ، اگر یک کحلی و مکانی باشده که کلاً جوانان دور هم جمع بشن و کاراشونو نقد کنن و بنویسن بسیار موثر خواهد بود

پس می توه انجمن موفقی باشه ؟

- صددرصد .

سخن آخر ؟

- کسانی که می خوان بنویسن باید شروع کنن و هر روز مقداری مطلب بنویسن ، ضمن اون باید سه برابر مطالعه کنن ، یعنی مطالعه و نوشتن ، اینها تنها راه نویسنده شدن هست و جوون باید با شجاعت شروع کنه . نوشتهاشونو باید در معرض دید دیگران قرار بدن و تو وبلاگ بزارن و به دوستاشون نشون بدن ، تو جلیه بخونن تا مطمئن بشن خوب دربیاد .

خسته نباشید !

- ممنون شما هم همینطور .









12 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 14:1 ::  نويسنده : davood

اینم اندازه کوچکش



11 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 14:46 ::  نويسنده : davood

اینم عکس جلسه مون



صفحه قبل 1 صفحه بعد

arbabha
ارباب ها همیشه برنده اند !!!!
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان arbabha و آدرس arbabha.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 11232
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1